خلاصه:
در مورد دختری به اسم ریحانه ست... از یک خانواده ی مذهبی ست...دختری که از بچگی تا دوران نوجوانی، خیلی چیزها براش ممنوع بوده ...و در یک برهه از زمان، عطش شکستن بایدها و تجربه ی ممنوع ها، بر همه ی اعتقاداتش غلبه می کنه... و زمانی که می فهمه تمام مدت دنبال یک سراب بیشتر نبوده... زمانی که توی باطلاق کارهای خودش غرق شده... یک دست به سمتش دراز می شه... دستِ یک ناجی...
لینک موبایل
لینک pdf