خلاصه داستان :
باران و مارال (دخترخاله ش) دنبال کار می گردن .با کمک فربد (داییش)، تو شرکت دوستش استخدام می شن .قرار می شه روز بعدش برن برای مصاحبه.باران و دوستاش، تصمیم می گیرن یه سر برن پارک ساعی و دوری بزنن. پای باران رو پله ها لیز می خوره و یه بنده خدای چشم عسلی، رو هوا می گیردش. روز بعد می ره شرکت و متوجه می شه رئیس شرکت،همون پسریه که تو پارک دیده .اون پسر هم با دیدن باران تعجب می کنه ولی زود خودشو جمع و جور می کنه . شاهین پسر سرسخت و خود رأیی بوده و سر بعضی از مسائل با یاران بحث می کرده. باران با ساحل(برادرزاده ی شاهین) و پریا هم اتاقی می شه.یه مدت می گذره و شاهین ،تصمیم می گیره با سیما ازدواج کنه.بعد از ازدواج سیما و شاهین، رابطه ای دوستانه بین باران و سیما و شاهین شکل می گیره. یه روز باران می ره خرید و شاهین رو با یه دختر می بینه ولی نمی دونسته که.....
لینک تبلت/آیفون/آیپد