خلاصه :
تا حالا شده باکسی برخورد داشته باشین که مغروره و حاضر به پذیرفتن هیچ عشقی نیست؟...
حالا همون انسان ممکنه با دیدنه یه نفرغرورش کم کم و به ندرت شروع به نزول کنه...!
خوب این داستان رو همین باب...
این داستان از زبونه شخصیت اول داستان که از قضا دخترم هست گفته شده،اسمش الساست و معنیه اسمشم مانند ایل هست...تو یه خوانواده ی 5 نفری با دو داداش و بابای فوق العاده سخت گیری زندگی میکنه...کارشناسی ارشد قبول میشه و وارد دانشگاه با یه روحیه ی جدید میشه...وارد شدنش با وارد شدنه یه شخصیت هم تراز خودش از لحاظ اخلاقی نه مالی روبه رو میشه که.....
لینک موبایل
لینک pdf