خلاصه :
اندوهی که در چهره اش نمایان بود روزهای سخت گذشته را بازگو می کرد. او با آن همه زیبایی و لطافت ظاهری، درونی بس آشفته و تاریک داشت. صفحات سرد و نمور گذشته را در ذهنش ورق می زد. درد و رنجهایی که در طول عمر خود کشیده بود به یاد می آورد. کودکی تاریک، نوجوانی توأم با غم و اندوه و اکنون در آغاز جوانی،بیوه زنی بود که طعم تلخ شکست را چشیده بود.تنها چیزی که از گذشته به یاد داشت بوی تند فقر بود که در طول عمر خود هرگز از استشمام آن محروم نمانده بود و اکنون به خاطر امرار معاش خود و مادر از پا افتاده اش به خانه زن ثروتمندی می رفت تا در قصر او.
لینک موبایل
لینک pdf