دانلودرمان دختري که من باشم نوشته نيلوفر??کاربرنودهشتيا براي موبايل جاواوکامپيوترواندرويد،تبلت،ايپد،ايفون
مقدمه:
من <<دوشيزه مکرمه>>هستم، وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود.
من <<مرحومه مغفوره>>هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم.
من <<والده مکرمه>>هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني بيست آگهي تسليت در بيست روزنامه معتبر چاپ مي کنند.
من <<همسري مهربان و مادري فداکار>>هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش- البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند.
من <<زوجه>>هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه بيست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.
من <<سرپرست خانوار>>هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.
من <<خوشگله>>هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
من <<مجيد>>هستم، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند.
من <<ضعيفه>>هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.
من <<...>>هستم، وقتي مادر، من و خواهرهايم را سرشماري مي کند و به غريبه مي گويد <<هفت ...>>دارد- خدا برکت بدهد.
من <<بي بي>>هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند.
من <<مامي>>هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند.
من <<مادر>>هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم.- آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم.
من <<زنيکه>>هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ مي شنود.
من <<ماماني>>هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.
من <<ننه>>هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم. نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.
من <<يک کدبانوي تمام عيار>>هستم، وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند.
من <<بانو>>هستم، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.
من در ماه اول عروسي ام؛ <<خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي، عزيزم، عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...>>هستم.
من در فريادهاي شبانه شوهرم، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه روي يقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، <<سليطه>>هستم.
من در ادبيات ديرپاي اين کهن بوم و بر؛ <<دليله محتاله، نفس محيله مکاره، مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و...>>هستم.
دامادم به من <<وروره جادو>>مي گويد. حاج آقا مرا <<والده>>آقا مصطفي صدا مي زند. من <<مادر فولادزره>>هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم. مادرم مرا به خان روستا <<کنيز>>شما معرفي مي کند.
من کيستم؟،،
لینک موبایل
onelink.ir/tlVkx
لینک pdf
onelink.ir/hq4Ia
لینک آندروید
onelink.ir/u9aXV
لینک تبلت /آیفون/آیپد
onelink.ir/4E9uQ